به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا:
این روزها چپ و چپگرایی به فحش و ناسزا بدل شده. طبیعی هم است. وقتی اوضاع و احوال خراب میشود، افکار عمومی دنبال مقصر و متهم میگردد و این میان یک چیزی را به عنوان پیراهن فلان بر سر علم میکند، چه مقصری بهتر و دمدستتر از چپ و چپگرایی و بانی آن کارل مارکس؟! هر چه هم بکوشی که ثابت کنی این طور نیست و در به وقوع پیوستن یک رخداد بزرگ تاریخی، هزاران هزار عامل و دلیل نقش داشته، به خرج کسی نمیرود و حرف خود را تکرار میکنند. زیاد هم که بر حرفت پافشاری کنی، میگویند این خودش چپ است و هیچ کسی نمیگوید ماست من ترش است.
در چنین اوضاع و احوالی یادکرد از سالروز تولد کارل مارکس، به عنوان مهمترین متفکر اندیشه چپ کاری خطرناک است و نویسنده با این کار خود را در معرض انواع و اقسام انتقادها و اتهامها قرار میدهد. حالا بیا ثابت کن که عزیز دل، من سرسپرده مارکس و هیچ اندیشمند و متفکر و فیلسوف و حتی آدم دیگری نیستم و به اندازه عقل قاصر و ناقص خودم به او هم انتقاداتی دارم، اما هر کاری که میکنم نمیتوانم منکر اهمیت و بزرگی فکر و اندیشه او شوم.
مارکس قرن نوزدهمی، آدم عجیب و غریبی بود و در کنار دو همزبان دیگرش یعنی نیچه و فروید، ضلع سوم مثلثی است که اندیشه مدرن را بنیان گذاشت. عموماً به پیامدهای اندیشه مارکس در حوزههای سیاست و اقتصاد توجه میکنند. معقول و قابل انتظار هم هست. در قرن بیستم چندین انقلاب بزرگ به نام مارکسیسم به وقوع پیوست و نظامهایی سیاسی در ابعاد کلان و با پیامدهای وسیع و گسترده برپا شد. به دیگر سخن یک پای مهم بسیاری از تحولات بنیانبرافکن قرن بیستم مارکس و اندیشههای او بود، خواه خودش قبول کند یا نه.
با همه اینها برخی میگویند باید حساب تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را از خود مارکس جدا کرد، همچنان که از همان فردای فوت او، حتی بسیاری از دوستان و هوادارانش مثل انگلس گفتند، باید میان مارکسیسم و مارکس فرق گذاشت. این به معنای پاک و منزه دانستن او از همه وقایع بعدی نیست، بلکه دعوتی است به رجوع و بازگشت به خود.
مارکس فیلسوف، اقتصاددان، اندیشمند سیاسی، متفکر تاریخ و یکی از پایهگذاران جامعهشناسی مدرن است. او در تمام این حوزهها افکار و اندیشههایی بدیع را در قالب کتابها و مقالات متنوع عرضه کرد. حتی برای نفی و ابطال این اندیشهها شرط انصاف خواندن دقیق و کامل آثارش است. ممکن است بگویند چه نیازی به خواندن دقیق و بلکه مرور سطحی آثار اوست، وقتی ما پیامدها و نتایجش را در عمل دیدیم؟ از قضا مدافعان مارکس (و نه مارکسیسم) هم همین را میگویند. آنها معتقدند که آنچه در عمل تحقق یافته، ربط زیادی به دیدگاههای خود او ندارد و آن مدعیان مارکسیست هم همین طور سرسری آثار او را خواندهاند یا خودشان را به او چسباندهاند.
نگارنده البته چنین نمیاندیشد و معتقد است در یک محکمه عادلانه قطعاً باید برای اندیشهها و افکار هم سهمی قائل شد و هیچ متفکری نمیتواند ادعا کند که آنچه در عمل و به نام اندیشههای من رخ داده، هیچ ربطی به من ندارد یا ناشی سوءتعبیر بوده. اما شرط انصاف هم آن است که مدعی بتواند این ربط و نسبت را به طور دقیق و درست نشان بدهد و هیچ اندیشمندی را به صرف ادعاهای واهی محکوم نکند. مارکس هم قطعاً در آنچه به نام او رخ داد و میدهد مقصر است، اما برای قضاوت منصفانه باید بتوان سهم دقیق اندیشههای او را مشخص کرد و به این منظور باید آثارش را خواند.
از اینها گذشته مارکس چنان که گفته شد، متفکری چند بعدی است و در تاریخ اندیشه نمیتوان سهم او را نادیده گرفت. آثار او در زمینههای مختلف از اقتصاد و تاریخ گرفته تا فلسفه و جامعهشناسی دارای ایدههای درخشان است. شرط عقل نیست که به بهانه انتساب او به وقایعی که در قرن بیستم و به نام کمونیسم و مارکسیسم رخ داده، خودمان را از این ایدهها محروم سازیم. وقتی ایدهها و اندیشههایی نه در حد صد نفر و صد هزار نفر، بلکه در ابعاد میلیونی اثر میگذارد و خوانده میشود، عقل سلیم میگوید لابد چیزکی در آنهاست، و گرنه چرا صدها هزار نویسنده دیگر به چنین موفقیتی دست نیافتهاند.
همه اینها را نوشتم که بگویم با نخواندن آثار کارل مارکس به علت چپ بودن او و اینکه از چپگرایی خوشمان نمیآید، چیزی از او کم نمیشود، بلکه خودمان ضرر میکنیم، زیرا خود را از اندیشههای درخشان یک ذهن نابغه و بزرگ محروم ساختهایم.
نظر شما